مدفا
همه چی برای وبگردی
|
||
دو شنبه 18 دی 1389برچسب:, :: 9:49 :: نويسنده : مدفا
غضنفر ميره بالاي درخت برا دوستاش خرما بچینه .دوستاش ميگن بسه ديگه، بيا پائين، غضنفرميگه: ااااه نميام، ميگن چرا نمي آي؟ ميگه: شما هم خر رو ميخواييد هم خرما رو!!
غضنفر مياد از روی یه چاه بپره ... فيلم حركت آهسته مي شه ... مي افته تو چاه! يه غضنفر كنار يه خانم توي اتوبوس نشسته بوده خانمه هي به بچش ميگفته شير بخور ، نخوري ميدم اين آقاهه بخوره ها...خلاصه از مادره اصرار و از بچه انکار... يه دفعه غضنفر ميگه خانم چهار تا ايستگاه گذشت ميدي بخوريم يا پياده بشم ؟ سوسكه با دوستش توى بيمارستان ملاقات كرد ، دوستش بهش گفت خدا بد نده اينجا چه كار مي كنيد ، سوسکه میگه جيزى مهمى نيست مادرمو با لنگه كفش زدنند .! يه روز، يه چس ويک گوز مي رن يه مردي رو بکشند، چس به گوز مي گه: تو صداش کن، من خفش مي کنم! اولي: زودباش قطار ميره دومي :کجا ميخواد بره بليط دست منه! ميزبان از يكي از مهمانها خواست آواز بخونه. مهمون گفت: آخه ديروقته، همسايهها ناراحت ميشن. ميزبان گفت: اصلاً مهم نيست. سگ اونا هر شب تا صبح پارس ميكنن معلمه از شاگردش ميپرسه برق از کجا قطع ميشه؟ پسره ميگه از (ج-ن-د-ه خونه) ! با تعجب ميپرسه چرا از اونجا ؟ميگه اخه هر وقت که برقا قطع ميشه بابام ميگه (ک.-س..ک -ش ها )برق و قطع کردن !!! پدر :پسرم اين گلها رو از كجا آوردي؟ از باغ همسايه چيدم ديگه همسايه ميدونه كه گلها رو چيدي؟ پس چي كه ميدونه, تا همين دم در. داشت دنبالم مي دويد غضنفر را از مدرسه اخراج می کنند.پدرش میاد پیش مدیر و میگه: چرا بچه منو اخراج کردین؟ معلم: آخه ازش
پرسیدم "تخت جمشید" رو کی آتیش زده جواب نداد. پدر غضنفر هم با قیافه طلب کار گفت: ای بابا این که دیگه اخراج نمی خواست! من خودم نجارم- برای جمشید آقا یه تخت جدید می سازم غضنفر گوزيد و مرد سر قبر او نوشتن : بادي وزيد و گلي پرپر شد. . يه روز غضنفر بهترين كت وشلوار رو ميپوشه وتو خيابونهاي تهران راه ميره هر كي ميرسه بهش ميگه سلام دهاتی! .غضنفر تعجب مي كنه از يكيشون ميپرسه :آقا شما از كجا فهمیدید که من دهاتی هستم؟يارو ميگه دو دلیل داره:1-پاچه شلوارت رو کردی تو جورابت 2- کت رو هم کردی توی شلوارت . به غضنفر می گن: با " ارتش کوفه " جمله بساز می گه : عرط شکوفه داری...مثل گل بهاری !؟" غضنفر از خواب پا میشه میزنه پس کله خودش به خودش می گه: چطوری حیوون ؟!!. قاضي: چرا دست كردي تو جيب اين آقا؟ غضنفر: جناب قاضي خيال كردم جيب خودمه قاضي: پس چرا پول هاش رو برداشتي؟ غضنفر: يعني اختيار جيب خودم رو هم ندارم؟! يه معتاد پاي بساط عملش ( توی شیراز) نشسته بوده و سيخ سنگ ميکرده. يهو مامورا ميريزن تو خونه و ميگن: بي حرکت ....معتاده هم به زور چشماش رو باز ميکنه ميگه : کو حرکت ؟!
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید.هرچی دلت بخواد کلیپ و عکس بازیگران ایرانی و خارجی شعر داستان تم موبایل برنانه ی موبایل و مطالب داغ و آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|